نويسندگان



آثار تاريخي يك عاشق



دوستان عاشق تنها



دوستان عاشق



وضعیت من در یاهو



آمار وب



طراح قالب:



موزیک و سایر امکانات





ای دی اینستاگرام

سلام به دوستان عزیز ممنون از نظرات خوبتون

خوشحال میشم اگه تو اینستاگرام منو فالووم کنید

naserpax20

منتظرتونم عزیزان


[+] نوشته شده توسط ناصر پکس در 22:40 | |







اشگ الود سرباز

در و مادر در جوابش گفتند: حتما ، خیلی دوست داریم ببینیمش
پسر ادامه داد:چیزی هست که شما باید بدونید. دوستم در جنگ شدیدا آسیب دیده. روی مین افتاده و یک پا و یک دستش رو از دست داده. جایی رو هم نداره که بره و می خوام بیاد و با ما زندگی کنه
 

ادامه مطلب

[+] نوشته شده توسط ناصر پکس در 23:15 | |







واقعی

پسری به دختر که تازه باهاش دوست شده بود میگه.
امروز وقت داری بیای خونمون؟
دختره:مامانم نمیزاره با چه بهونه ای بیام؟
پسره: بگو میخوام برم استخر
دختره اومد خونه ای دوست پسرش
پسر ..تو که اومدی استخر باید موهات خیس باشه برو حموم موهاتو خیس کن
دختره وقتی میره حموم پسر یک یکی به دوستاش زنگ میزنه .....
پسر و دوستا یک یکی میرن حموم
یکی اخری که میره حموم بعد 1تا 2ساعت
دیدن خیلی دیر کرده
رفتن حموم دیدن دختره وپسره رگ دستاشونو با هم زدند و گوشه ای حموم افتادن و گوشه ای حموم پسر  با خون  اش نوشته


نامردا خواهرم بود


[+] نوشته شده توسط ناصر پکس در 23:4 | |







پیرمرد و دختر

پیرمرد لاغر و رنجور با دسته گلی بر زانو روی صندلی اتوبوس نشسته بود. دختری جوان ،رو به روی او ، چشم از گلها بر نمیداشت. وقتی به ایستگاه رسیدند ، پیرمرد بلند شد و دسته گل را به دختر داد و گفت: ((میدانم از این گلها خوشت آمده ، به زنم میگویم ، دادمشان به تو . گمانم او هم خوشحال میشود.))
دختر جوان دسته گل را گرفت و پیرمرد را نگاه کرد که از پله های اتوبوس پائین می رفت و
وارد قبرستان کوچک شهر میشد .


[+] نوشته شده توسط ناصر پکس در 23:4 | |







تنهایم

ه روز بهم گفت: 

«می‌خوام باهات دوست باشم؛آخه می‌دونی؟ من اینجا خیلی تنهام»

 

بهش لبخند زدم و گفتم: 

 

«آره می‌دونم فكر خوبیه من هم خیلی تنهام»

 

یه روز دیگه بهم گفت: 

 

«می‌خوام تا ابدباهات بمونم؛ آخه می‌دونی؟ من اینجا خیلی تنهام»

 

بهش لبخند زدم و گفتم: 


ادامه مطلب

[+] نوشته شده توسط ناصر پکس در 23:0 | |







محبت مادر

مادری که دنیا هیچوقت اورا فراموش نمیکند

مادری که دنیا هیچوقت اورا فراموش نمیکند :

وقتي گروه نجات زن جوان را زير اوار پيدا کرد , او مرده بود اما کمک رسانان زير نور چراغ قوه چيز عجيبي ديدند.زن با حالتي عجيب به زمين افتاده , زانو زده و حالت بدنش زير فشار اوار کاملا تعقيير يافته بود . ناجيان تلاش مي کردند جنازه را بيرون بياورند که گرماي موجودي ظريف را احساس کردند . چند ثانيه بعد سرپرست گروه ديوانه وار فرياد زد :بياييد , زود بياييد ! يک بچه اينجاست . . بچه زنده است .  

 

وقتي اوار از روي جنازه مادر کنار رفت دختر سه_چهار ماهه اي از زير ان بيرون کشيده شد . . نوزاد کاملا سالم و در خواب عميق بود . مردم وقتي بچه را بغل کردند , يک تلفن همراه از لباسش به زمين افتاد که روي صفحه شکسته ان اين پيام ديده ميشد : عزيزم , اگر زنده ماندي , هيچ وقت فراموش نکن که مادر با تمامي وجودش دوستت داشت . . .


[+] نوشته شده توسط ناصر پکس در 22:58 | |







بازدید

به علت بازدید کم فعلا مطالب جدید نمیکذارم

بازدید بیشتر =====مطالب زیاد و بهتر


[+] نوشته شده توسط ناصر پکس در 12:41 | |







خیانت

دیشب با دوستم رفته بودم رستوان، روبروی تخت ما یه دختر و پسر نشسته بودن که پسره پشتش به تخت ما بود، معلوم بود باهم دوست هستن، اتفاقی چشمم به چشمه دختره افتاد، قشنگ معلوم بود پسره عاشقه دخترست، دختره شروع کرد به آمار دادن، سرمو انداختم پایین، دفعه بعدی تحریک شدم با نگاه بازی کردیم.
خلاصه یه کاغذ برداشتمو به دختره علامت دادم، با نگاهش قبول کرد، بلند شدن، پسره جلو رفت که حساب کنه دختره به تخت ما رسید دستشو دراز کرد کاغذ رو گرفت.
براش نوشته بودم… “خیـلی پستی”


[+] نوشته شده توسط ناصر پکس در 11:50 | |







نظر یادتون نره

لطفا با نظرات خودباعث شین

داستان های زیبایی بکذارم


[+] نوشته شده توسط ناصر پکس در 11:38 | |







عشق گریه دار

سر کلاس درس معلم پرسید: هی بچه ها چه کسی می دونه عشق چیه؟
هیچکس جوابی نداد همه ی کلاس یکباره ساکت شد همه به هم دیگه نگاه می کردندناگهان لنا یکی از بچه های کلاس آروم سرشو انداخت پایین در حالی که اشک تو چشاش جمعشده بود. لنا 3 روز بود با کسی حرف نزده بود بغل دستیش نیوشا موضوع رو ازش پرسید ، بغض لنا ترکید و شروع کرد به گریه کردن معلم اونو دید و گفت: لنا جان تو جواب بده دخترم ، عشق چیه؟


ادامه مطلب

[+] نوشته شده توسط ناصر پکس در 11:23 | |







عشق پسر به دختر

پسر به دختر گفت اگه یه روزی به قلب احتیاج داشته باشی اولین نفری هستم كه میام تا قلبمو با تمام وجودم تقدیمت كنم.دختر لبخندی زد و گفت ممنونم.


ادامه مطلب

[+] نوشته شده توسط ناصر پکس در 11:13 | |







سلام عشقم خوبی....؟

ﺳﻼﻡ ﻋﺸﻘﻢ ﺧﻮﺑﯽ ؟؟
ﻣﺮﺳﯽ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺍﻭﻣﺪﯼ ﺩﯾﺪﻧﻢ ... ﻋﺸﻘﻢ ﻗﻮﻝ ﺑﺪﻩ ﺯﻭﺩ ﺑﻪ ﺯﻭﺩ ﺑﯿﺎﯼ ﺩﯾﺪﻧﻢ ﺑﺎﺷﻪ ؟؟
ﻭﺍﯾﺴﺎ ﺑﺒﯿﻨﻢ ﭼﺮﺍ ﭼﺸﻤﺎﺕ ﺧﯿﺴﻪ !
ﺩﺍﺭﯼ ﮔﺮﯾﻪ ﻣﯿﮑﻨﯽ ؟؟
ﺗﻮ ﭼﻨﺪ ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻪ ﺑﺎ ﻫﻢ ﺑﻮﺩﯾﻢ ﮔﺮﯾﺖ ﺭﻭ ﻧﺪﯾﺪﻩ ﺑﻮﺩﻡ ..
ﻋﺸﻘﻢ ﻧﮑﻨﻪ ﺩﻟﺖ ﻭﺍﺳﻪ ﻣﻦ ﺗﻨﮓ ﺷﺪﻩ ﻧﻪ ؟؟


ادامه مطلب

[+] نوشته شده توسط ناصر پکس در 11:30 | |







دوستان عزیزم اگه خواستین به

صورت اتوماتیک لینک کنین


[+] نوشته شده توسط ناصر پکس در 20:37 | |







به همه امید بده

ﻓﺎﺻﻠﻪ ﺩﺧﺘﺮ ﺗﺎ ﭘﯿﺮ ﻣﺮﺩ ﯾﮏ ﻧﻔﺮ ﺑﻮﺩ؛ ﺭﻭﯼ ﻧﯿﻤﮑﺘﯽ ﭼﻮﺑﯽ؛ﺭﻭﺑﻪ ﺭﻭﯼ ﯾﮏ ﺁﺏ ﻧﻤﺎﯼ ﺳﻨﮕﯽ. ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﺍﺯ

ﺩﺧﺘﺮ ﭘﺮﺳﯿﺪ: -ﻏﻤﮕﯿﻨﯽ؟ -ﻧﻪ. -ﻣﻄﻤﺌﻨﯽ؟ -ﻧﻪ. -ﭼﺮﺍ ﮔﺮﯾﻪ ﻣﯽ ﮐﻨﯽ؟ -ﺩﻭﺳﺘﺎﻡ ﻣﻨﻮ ﺩﻭﺳﺖ ﻧﺪﺍﺭﻥ.

-ﭼﺮﺍ؟ -ﺟﻮﻥ ﻗﺸﻨﮓ ﻧﯿﺴﺘﻢ. -ﻗﺒﻼ ﺍﯾﻨﻮ ﺑﻪ ﺗﻮ ﮔﻔﺘﻦ؟ -ﻧﻪ. -ﻭﻟﯽ ﺗﻮ ﻗﺸﻨﮓ ﺗﺮﯾﻦ ﺩﺧﺘﺮﯼ ﻫﺴﺘﯽ ﮐﻪ

ﻣﻦ ﺗﺎ ﺣﺎﻻ ﺩﯾﺪﻡ. -ﺭﺍﺳﺖ ﻣﯽ ﮔﯽ؟ -ﺍﺯ ﺗﻪ ﻗﻠﺒﻢ ﺁﺭﻩ ﺩﺧﺘﺮﮎ ﺑﻠﻨﺪ ﺷﺪ ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﺭﺍ ﺑﻮﺳﯿﺪ ﻭ ﺑﻪ ﻃﺮﻑ

ﺩﻭﺳﺘﺎﺵ ﺩﻭﯾﺪ؛ﺷﺎﺩ ﺷﺎﺩ. ﭼﻨﺪ ﺩﻗﯿﻘﻪ ﺑﻌﺪ ﭘﯿﺮ ﻣﺮﺩ ﺍﺷﮏ ﻫﺎﺵ ﺭﺍ ﭘﺎﮎ ﮐﺮﺩ؛ﮐﯿﻔﺶ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﮐﺮﺩ؛ﻋﺼﺎﯼ

ﺳﻔﯿﺪﺵ ﺭﺍ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺁﻭﺭﺩ ﻭ ﺭﻓﺖ!!!


[+] نوشته شده توسط ناصر پکس در 13:47 | |







واقعی و غمگین

دختري بود نابينا
که از خودش تنفر داشت
که از تمام دنيا تنفر داشت
و فقط يکنفر را دوست داشت
دلداده اش را
و با او چنين گفته بود
« اگر روزي قادر به ديدن باشم
حتي اگر فقط براي يک لحظه بتوانم دنيا را ببينم
عروس **** گاه تو خواهم شد »


ادامه مطلب

[+] نوشته شده توسط ناصر پکس در 13:41 | |







باز رفتی

گفتمش دل ميخري پرسيد چند ؟

گفتمش دل مال تو تنها بخند

خنده كردو دل زدستانم ربود

تا به خود باز آمدم او رفته بود

دل زدستش روي خاك افتاده بود

جاي پايش روي دل جا مانده بود


[+] نوشته شده توسط ناصر پکس در 13:40 | |







نتونستم بکم عاشقتم

چی بگم دفعه اول تو کوچه ديدمش گفت داداشی ميای بازی کنيم؟

بعده اينکه بازيمون تموم شد گفت تو بهترين داداشه دنيايی...

وقتی بزرگتر شدم به دانشگاه رفتم چشام همش اونو ميديد و

ميخواستم از ته قلبم بگم عاشقشم دوسش

دارم اما اون گفت تو بهترين دادشه دنيايی...


ادامه مطلب

[+] نوشته شده توسط ناصر پکس در 13:25 | |







<نظر یادتون نره>

نظر یادتون نره

    ممنون


[+] نوشته شده توسط ناصر پکس در 13:22 | |







هدیه مادر به پسرش

ﭘﺴﺮ 16 ﺳﺎﻟﻪ ﺍﺯ ﻣﺎﺩﺭﺵ ﭘﺮﺳﯿﺪ : ﻣﺎﻣﺎﻥ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻮﻟﺪ
 
18 ﺳﺎﻟﮕﯿﻢ ﭼﯿﮑﺎﺩﻭ ﻣﯿﮕﯿﺮﯼ؟
 
ﻣﺎﺩﺭ: ﭘﺴﺮﻡ ﻫﻨﻮﺯ ﺧﯿﻠﯽ ﻣﻮﻧﺪﻩ
 
ﭘﺴﺮ 17ﺳﺎﻟﻪ ﺷﺪ. ﯾﮏ ﺭﻭﺯ ﺣﺎﻟﺶ ﺑﺪ ﺷﺪ،ﻣﺎﺩﺭ ﺍﻭ ﺭﺍ
 
ﺑﻪ ﺑﯿﻤﺎﺭﺳﺘﺎﻥ ﺍﻧﺘﻘﺎﻝ ﺩﺍﺩ،ﺩﮐﺘﺮ ﮔﻔﺖ ﭘﺴﺮﺕ
 
ﺑﯿﻤﺎﺭی قلبی ﺩﺍﺭﻩ . ﭘﺴﺮ ﺍﺯ ﻣﺎﺩﺭﺵ ﭘﺮﺳﯿﺪ : ﻣﺎﻡ
 
ﻣﻦ ﻣﯿﻤﯿﺮﻡ ...؟ ! ﻣﺎﺩﺭ ﻓﻘﻂ ﮔﺮﯾﻪ ﮐﺮﺩ . ﭘﺴﺮ ﺗﺤﺖ
 
ﺩﺭﻣﺎﻥ ﺑﻮﺩ
 

ادامه مطلب

[+] نوشته شده توسط ناصر پکس در 13:18 | |







بدونه من میتونی بمونی

ﺩﺧﺘﺮ : ﻋﺸﻘﻢ ﺷﺮﻁ ﺑﻨﺪﯼ ﮐﻨﯿﻢ؟؟؟

ﭘﺴﺮ : ﺑﺎﺷﻪ ﺧﺎﻧﻮﻣﻢ ...ﺑﮑﻨﯿﻢ ...

ﺩﺧﺘﺮ : ﺗﻮ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﻧﯽ 24 ﺳﺎﻋﺖ ﺑﺪﻭﻥ ﻣﻦ ﺑﻤﻮﻧﯽ ...

ﭘﺴﺮ : ﻣﯽ ﺗﻮﻧﻢ ...

ﺩﺧﺘﺮ : ﻣﯽ ﺑﯿﻨﯿﻢ ..

24 ﺳﺎﻋﺖ ﺷﺮﻭﻉ ﻣﯽ ﺷﻪ ﻭ ﭘﺴﺮ ﺍﺯ ﺳﺮﻃﺎﻥ ﻋﺸﻘﺶ 

ﻭ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺧﯿﻠﯽ ﺯﻭﺩ ﻗﺮﺍﺭﻩ ﺑﻤﯿﺮﻩ ﺧﺒﺮ ﻧﺪﺍﺷﺘﻪ ...

24 ﺳﺎﻋﺖ ﺗﻤﻮﻡ ﻣﯽ ﺷﻪ ﻭ ﭘﺴﺮ ﻣﯿﺮﻩ ﺟﻠﻮﯼ ﺩﺭ ﺧﻮﻧﻪ ﯼ ﺩﺧﺘﺮ .. 

ﺩﺭ ﻣﯽ ﺯﻧﻪ ﻭﻟﯽ ﮐﺴﯽ ﺩﺭ ﺭﻭ ﺑﺎﺯ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﻪ ... 

ﺩﺍﺧﻞ ﺧﻮﻧﻪ ﻣﯽ ﺷﻪ ﻭ ﺩﺧﺘﺮ ﺭﻭ ﻣﯽ ﺑﯿﻨﻪ ﮐﻪ ﺭﻭﯼ ﻣﺒﻞ ﺩﺭﺍﺯ ﮐﺸﯿﺪﻩ

ﻭ ﺭﻭﺵ ﯾﻪ ﯾﺎﺩﺩﺍﺷﺖ ﻫﺴﺖ ...

ﯾﺎﺩﺩﺍﺷﺖ : 24 ﺳﺎﻋﺖ ﺑﺪﻭﻥ ﻣﻦ ﻣﻮﻧﺪﯼ ... 

ﯾﻪ ﻋﻤﺮ ﻫﻢ ﺑﺪﻭﻥ ﻣﻦ ﻣﯽ ﺗﻮﻧﯽ ﺑﻤﻮﻧﯽ ﻋﺸﻖ ﻣﻦ 

...ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺩﺍﺭﻡ ...


[+] نوشته شده توسط ناصر پکس در 13:16 | |







نمیدونه من بازم تنهام

یه روز بهم گفت: 

«می‌خوام باهات دوست باشم؛آخه می‌دونی؟ من اینجا خیلی تنهام»

بهش لبخند زدم و گفتم: 

«آره می‌دونم فكر خوبیه من هم خیلی تنهام»

یه روز دیگه بهم گفت: 

 


ادامه مطلب

[+] نوشته شده توسط ناصر پکس در 13:11 | |







نامه زن به شوهرش

اومدی تو زندگیم

 

زندگیم شدی

 

اومدی خواستگاریم!

 

ازدواج کردیم

 

 


ادامه مطلب

[+] نوشته شده توسط ناصر پکس در 13:7 | |







بارون

بارون میاد تا پشت در باشیم
ما تو لباس یه نفر باشیم
بارون و چتر و کوچه همدستن
تا ما به هم نزدیکتر باشیم
من مال یه دنیای کوچیکم
دنیای کوچیکی که تاریکم
دورم که باشم از تو میدونم
به دوری تو خیلی نزدیکم
تقویم من هر روز غم داره
هر روز صدتا متهم داره
دنیام پر از فردا و دیروزه
تقویم من امروزو کم داره
صحبت سر امروز و فردا نیست
تو دنیای تو واسه من جا نیست
هر جای این کابوسو میگردم
انگیزه ای به اسم رویا نیست
پیراهن بارونو میپوشم
دنیا رو میگیرم در آغوشم
اما چه آسون میرم از یادت
وقتی میگی یادت فراموشم


[+] نوشته شده توسط ناصر پکس در 13:5 | |







به سری دوم وبلاگ عاشقانه////عشق و معشوق هم سربزنین

اینم ادرسشwww.naserazari.blogfa.com


[+] نوشته شده توسط ناصر پکس در 13:33 | |







نظر یادتون نره

نــــــــــــظر  یادتون نـــــــــره


[+] نوشته شده توسط ناصر پکس در 13:4 | |







کوروش کبیر

دختری به کوروش کبیر گفت:من عاشقت هستم....

 کوروش گفت:لیاقت شما برادرم است که از من

 زیباتر است و پشت سره شما ایستاده،دخترک

برگشت و دید کسی‌ نیست. کوروش گفت:اگر عاشق

 بودی پشت سرت را نگاه نمی‌کردی


[+] نوشته شده توسط ناصر پکس در 13:2 | |







مریم

گفتم:میری؟

 

 

گفت:آره

 

 

 

گفتم:منم بیام؟

 

 

 

گفت:جایی که من میرم جای 2 نفره نه 3 نفر


ادامه مطلب

[+] نوشته شده توسط ناصر پکس در 13:0 | |







ﺩﺧﺘﺮ ﺧﺎﻧﻤﯽ ﮐﻪ ﻣﯿﮕﯽ ﺑﺎ ﭼﻨﺪ ﺗﺎ ﭘﺴﺮ ﺩﻭﺳﺘﯽ ﻭ ﺑﻪ
ﺍﯾﻦ ﮐﺎﺭﺕ ﺍﻓﺘﺨﺎﺭ ﻣﯿﮑﻨﯽ ...
ﺩﺧﺘﺮ ﺧﺎﻧﻤﯽ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺍﺗﻮ ﺯﺩﻥ ﻭ ﺷﻤﺎﺭﻩ ﮔﺮﻓﺘﻦ ﺍﻓﺘﺨﺎﺭ
ﻣﯿﮑﻨﯽ ...
ﺩﺧﺘﺮ ﺧﺎﻧﻤﯽ ﮐﻪ ﭼﭗ ﭼﭗ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﺮﺩﻥ ﯾﻪ ﭘﺴﺮ ﻭ
ﻣﯿﺮﯼ ﻭﺍﺳﻪ ﺩﻭﺳﺘﺎﺕ ﺗﻌﺮﯾﻒ ﻣﯿﮑﻨﯽ
ﻭ ﺩﻟﺖ ﺧﻮﺷﻪ ﮐﻪ ﺩﻭﺳﺘﺎﺕ ﺑﻪ ﺗﻮ ﺣﺴﻮﺩﯾﺸﻮﻥ
ﺷﺪﻩ ...
ﺩﺧﺘﺮ ﺧﺎﻧﻤﯽ ﮐﻪ ﻣﯿﮕﯽ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺳﺮ ﺧﯿﺎﺑﻮﻥ ﺗﺎ ﺍﻭﻥ
ﺳﺮ ﺧﯿﺎﺑﻮﻥ، ﺑﺮﺍﺕ ﺻﻒ ﮐﺸﯿﺪﻥ
ﻭﮐﯿﻒ ﻣﯿﮑﻨﯽ ....
،ﺁﻗﺎ ﭘﺴﺮﯼ ﮐﻪ ﺍﻓﺘﺨﺎﺭﺕ ﺍﯾﻨﻪ ﮐﻪ ﺟﻠﻮ ﭘﺎﯼ.ﻫﺮ ﺩﺧﺘﺮﯼ
ﺗﺮﻣﺰ ﻣﯿﺰﻧﯽ ﺑﻬﺖ ﺭﺍﻩ ﻣﯿﺪﻩ ...
ﺁﻗﺎ ﭘﺴﺮﯼ ﮐﻪ ﺩﻟﺖ ﺧﻮﺷﻪ ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﺑﺎ ﯾﻪ ﺭﻧﮓ ﺩﺧﺘﺮ
ﻣﯿﺮﯼ ﺑﯿﺮﻭﻥ ...
،ﺁﻗﺎ ﭘﺴﺮﯼ ﮐﻪ ﺩﻟﺖ ﺧﻮﺷﻪ ﺑﻪ ﻣﻮﻫﺎﯼ ﻓﺸﻨﺖ ﻭ ﻓﮑﺮ
ﻣﯿﮑﻨﯽ ﺩﺧﺘﺮﺍ ﺑﻬﺖ ﻧﻪ ﻧﻤﯿﮕﻦ ...
ﺑﻌﻠﻪ ﺑﺎ ﺷﻤﺎﻡ ﺧﻮﺷﺤﺎﻝ ﻧﺒﺎﺵ ﻋﺰﯾﺰﻡ ﺟـــﻨــــﺲ
ﺍﺭﺯﻭﻥ ﺯﯾـــــﺎﺩ
ﻣــﺸـــﺘــــﺮﯼ ﺩﺍﺭﻩ...~

[+] نوشته شده توسط ناصر پکس در 12:56 | |







نظر یادتون نره

نظر یادتون نره


[+] نوشته شده توسط ناصر پکس در 12:54 | |







داستان دوستی محبت

دو دوست با پای پیاده از جاده ای در بیابان عبور می کردند

بین راه سر موضوعی اختلاف پیدا کردند و به مشاجره پرداختند

یکی از آنها از سر خشم بر چهره دیگری سیلی زد!

دوستی که سیلی خورده بود سخت آزرده شد

ولی بدون آن که چیزی بگوید روی شن های بیابان نوشت :

امروز بهترین دوست من بر چهره ام سیلی زد . . .


ادامه مطلب

[+] نوشته شده توسط ناصر پکس در 12:49 | |







عاشقتم

من با یه دنیا دلخوشی پیش تو موندگار میشم

شبا به یادت میخوابم با یاد تو بیدار میشم


چقدر به دنبال چشات اینور و اونور اومدم


برای پیدا کردنت به هر کجا سر میزدم


حالا که کنارمی هیچ آرزویی ندارم


تموم هست و نیستمُ فقط واسه تو میذارم


من میمونم پیش تو با یه دنیا عشق و آرزو


اگه توام مثل منی اگه دوسم داری بگو


هر بار نگاهت میکنم از بار پیش قشنگتری


با اون چشای مهربون منو به رویا میبری


من با یه دنیا دلخوشی تو رو تماشا میکنم


هر بار تو چشمات یه دونه ستاره پیدا میکنم


[+] نوشته شده توسط ناصر پکس در 12:45 | |







سر به هوا نیستم

امــــــــــــا

همیشه چشم به آسمان دارم

حال عجیبی ست

دیدن همان آسمان که

شاید “تــــــــــــو

دقایقی پیش

به آن نگاه کرده ای…!!!!


[+] نوشته شده توسط ناصر پکس در 12:44 | |







بدون میمیرم

یادت هست می گفتی : نرو هرگز که من بی تو فراموشم !

یادت هست می گفتی : که هر لحظه شب ها صدایت هست در گوشم !

اکنون آن روزها رفته ................. تو هم رفتی

اینک من شدم تنها ................... اسیر دردها

غم ها تمام روزها ....شب ها ....ماه ها .........

شکسته در گلو بغضم به یادت اشک میریزم

به یادت ای وجود و هستی من

به یادت میمیرم

به یادت ای امید من

اکنون

دور از آشیان میمیرم


[+] نوشته شده توسط ناصر پکس در 12:43 | |







قلب من

اینجا در قلب من حد و مرزی برای حضور تو نیست
به من نگو که چگونه بی تو زیستن را تمرین کنم
مگر ماهی بیرون از آب میتواند نفس بکشد
مگر می شود هوا را از زندگیم برداری و من زنده بمانم
بگو معنی تمرین چیست ؟
بریدن از چه چیز را تمرین کنم ؟

بریدن از خودم را ؟
مگر همیشه نگفتم که تو هم پاره ای از تن منی ...
از من نپرس که اشکهایم را برای چه به پروانه ها هدیه می دهم
همه می دانند که دوری از تو روحم را می آزارد
تو خود پروانه ها را به من سپردی که میهمان لحظه های بی کسی ام باشند
نگاهتت را از چشمم برندار مرا از من نگیر ...
هوای سرد اینجا رو دوست ندارم
مرا عاشقانه در آغوش بگیر که سخت تنهام


[+] نوشته شده توسط ناصر پکس در 12:43 | |







دلم خیلی تنگه برات

دلم برای تو که نه!
ولی برای روزهای با هم بودنمان تنگ شده
برای تو که نه!
ولی برای “مواظب خودت باششنیدن تنگ شده
برای تو که نه!
ولی برای دلی که نگرانم میشد تنگ شده
راستش! برای اینها که نه
برای خودت
دلم خیلی تنگ شده...


[+] نوشته شده توسط ناصر پکس در 12:41 | |







به یادتم

در حسرت
دستانت
چشمانت
لبهایت
روزگار میگذرانم
لعنتی
از یادم نمیروی
نداشتنت باورنکردنیست


[+] نوشته شده توسط ناصر پکس در 12:38 | |







 

 سهمم را ازخوشبختی خواهم گرفت

حتی اگر دردورترین نقطه
درمسدودترین راه
ودرسخت ترین قلب
نهفته باشد
من سهمم را ازخوشبختی خواهم گرفت

بـــــ*اران


[+] نوشته شده توسط ناصر پکس در 12:36 | |







واقعیت

ﺍﺯ ﺭﻫﺎ ﮐﺮﺩﻥ ﻧﺘﺮﺱ
ﺑﺎﻭﺭ ﮐﻦ ﻫﻴﭻ ﮐﺲ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﺍﻧﺪ
ﭼﻴﺰﻱ ﮐﻪ ﻣﺎﻝ ﺗﻮﺳﺖ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺗﻮ ﺑﮕﻴﺮﺩ
ﻭ ﺗﻤﺎﻡ ﺩﻧﻴﺎ
ﻧﻤﻲ ﺗﻮﺍﻧﻨﺪ ﭼﻴﺰﻱ ﮐﻪ ﻣﺎﻝ ﺗﻮ ﻧﻴﺴﺖ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﻳﺖ ﺣﻔﻆ ﮐﻨﻨﺪ
ﻫﻤــﻪ ﭼﯿــﺰ ﺳـﺎﺩﻩ ﺍﺳﺘــــــ
ﺯﻧـﺪﮔــﯽ ... ﻋﺸــﻖ ...
ﺩﻭﺳﺘـــــــ ﺩﺍﺷﺘــﻦ ... ﻋـﺎﺩﺗــ ﮐــﺮﺩﻥ ...
ﺭﻓﺘــﻦ ... ﺁﻣــﺪﻥ ...
ﺍﻣــﺎ ﭼﯿــﺰﯼ ﮐـﻪ ﺳــــــﺎﺩﻩ ﻧﯿﺴﺘـــ
ﺑـﺎﻭﺭ ﺍﯾـﻦ ﺳـﺎﺩﻩ ﺑـﻮﺩﻥ ﻫـﺎﺳﺘـــــــــــ ...
ﺩﺭ ﺣﺴﺮﺕ ﮔﺬﺷﺘﻪ ﻣﺎﻧﺪﻥ ...
ﭼﯿﺰﯼ ﺟﺰ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺩﺍﺩﻥ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﻧﯿﺴﺖ !
ﺗﻮ ﻓﻘﻂ ﯾﮑﺒﺎﺭ ﻫﺠﺪﻩ ﺳﺎﻟﻪ ﺧﻮﺍﻫﯽ ﺑﻮﺩ ،
ﯾﮑﺒﺎﺭ ﺳﯽ ﺳﺎﻟﻪ ...
ﯾﮑﺒﺎﺭ ﭼﻬﻞ ﺳﺎﻟﻪ ...
ﻭ ﯾﮑﺒﺎﺭ ﻫﻔﺘﺎﺩ ﺳﺎﻟﻪ ...
ﺩﺭ ﻫﺮ ﺳﻨﯽ ﮐﻪ ﻫﺴﺘﯽ ،
ﺭﻭﺯﻫﺎﯾﯽ ﺑﯽ ﻧﻈﯿﺮ ﺭﺍ ﺗﺠﺮﺑﻪ ﻣﯽ ﮐﻨﯽ ،
ﭼﺮﺍ ﮐﻪ ﻣﺜﻞ ﺭﻭﺯﻫﺎﯼ ﺩﯾﮕﺮ،
ﻓﻘﻂ ﯾﮑﺒﺎﺭ ﺗﮑﺮﺍﺭ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺷﺪ ...
ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﺍﺯ ﻋﻤﺮ ﺗﻮ ﺯﯾﺒﺎﺳﺖ ،
ﻭ ﻟﺬﺗﻬﺎﯼ ﺧﻮﺩﺵ ﺭﺍ ﺩﺍﺭﺩ ...
ﺑﻪ ﺷﺮﻁ ﺁﻧﮑﻪ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﺮﺩﻥ ﺭﺍ ﺑﻠﺪ ﺑﺎﺷﯽ


[+] نوشته شده توسط ناصر پکس در 12:35 | |



صفحه قبل 1 2 صفحه بعد